نهمین جشنواره بین المللی شعر یارو یادگار

تا شروع رویداد:

ثانیه
دقیقه
ساعت
روز

ستاره نو

ستاره نو، شعری برگزیده شده در هشتمین جشنواره شعر یار و یادگار ؛ ققنوس بود و آینه‌ی انفجار نور / در صبح سر زدن به شب بوف‌های کور

پایگاه خبری و اطلاع رسانی یار و یادگار: ستاره نو عنوان شعری است از آقای میثم داودی که در هشتمین جشنواره شعر یار و یادگار و در بخش کلاسیک  بعنوان یکی از آثار برتر برگزیده شد.حوالی صبح، رگبار و لحظه‌های یخ‌زده‌ عناوین شعر های دیگر این شاعر خوش ذوق است که از نظر می گذرد:

ققنوس بود و آینه‌ی انفجار نور

در صبح سر زدن به شب بوف‌های کور

آیینه‌ای که حیرت دنیا در آن نبود

انداخت چشم‌های جهان را به شوق و شور

عیسیِ زنده کردن دل‌های مرده بود

موسیِ پابرهنه دویده به کوه طور

آن آسمان آبی روشن که صبح‌ها

از پشت پلک پنجره‌ها می‌شود مرور

دیوار قد کشیده تبعید هم نکاست

از چشم‌های خیره به آن آفتاب دور

در گرگ و میش صبح، قط لاله‌های سرخ

مست از بهار، جامه دریدند، ناصبور

آزاد کرد از قفس ترس و تیرگی

گنجشک‌های باورشان را، دلی جسور

هر صبح در حوالی لبخندهای او

یک کهکشان ستاره‌ی نو می‌کند ظهور

 

حوالی صبح

جذر و مد کرد چشم آرامش، مضطرب شد، دلش به شور افتاد

قطره‌ای اشک بود و ماهی شد، که به یک کاسه بلور افتاد

قرص سردرد خورد و... خمپاره، منفجر شد کنار بالش او

هی سرش گیج رفت و تیر کشید، یاد آن سال‌های دور افتاد

توی جیبش کنار عکس امام، چند خط گریه مچاله‌شده

بغض او نامه‌ای اداری شد، زیر پوتین حرف زور افتاد

آسمان با نگاه ابری دید، چشم‌های پلنگی‌اش را بعد

ماه را از پریز برق کشید، مرد از چشم شهرِ کور افتاد

بین بی درد مردم دلسرد، در صف نان گرم از هر سو

معبر مین به خاطرش آمد، خاطراتی که در تنور افتاد

یاد سیّد که صورت ماهش، سال‌ها بعد در حوالی صبح

روی دستان موج‌ها رفت و، مثل ماهی به چنگ تور افتاد

«پل چوبی» معلق از فکرش، هی قدم زد پل هوایی را

جعبه قرص، مثل نارنجک، باز در لحظه عبور افتاد

جلوی خانه قدیمی‌شان، سایه‌ای رمز شب از او می‌خواست

گفت: یا نور و باز از چشمش، توی چشمان سایه نور افتاد

نرسیده به طاقی ایوان، نفسش پس کشید و بعد از آن

جلوی پله‌های خاک‌آلود، صورتی خسته و نمور افتاد

افسار شیطان سال‌ها در دست‌هایت بود

هفت آسمان مبهوت بانگ ربنایت بود

خورشید از هرم نگاهت شعله می‌افروخت

ماه از تبار چشم‌های باصفایت بود

هرچند نعلین تو خاکی و زمینی بود

ای ابر! روی آسمان‌ها جای پایت بود

ای روح قدسی! هیچ‌کس قدر تو را نشناخت

از بس کراماتت بزرگ و بی‌نهایت بود

عرفان ناب چشم‌هایت مستمان می‌کرد

با خلسه سکرآوری که در صدایت بود

دیشب مفاتیح‌الجنان چشم من با اشک

شب را ورق می‌زد، که سرگرم دعایت بود

هم رحل و هم سجاده، هم تسبیح و هم قرآن

محراب هم دیروز در حال و هوایت بود

در قید و بند عالم مادی نبودی که

مهمان بزم عرشیان روح رهایت بود

پروانه دلسوخته از شمع بی‌مهری!

پرواز تو پایان تلخ این حکایت بود

 

رگبار

پل می‌زد از تقوا به عرفان در قنوتش

در سال‌های خلسه‌ی سیر سکوتش

بخشید لبخندش به ما جانی دوباره

در ابتدای راه ایمانی دوباره

از پشت دیوار هیاهو خواند ما را

-جمعیت آیینه‌های یک صدا را-

در پشت میله، جرأت آوازمان داد

از بام ترس و تیرگی، پروازمان داد

پروانه بود و پیله‌ها را تار می‌دید

راه گریز از ظلم را هموار می‌دید

خورشید بود و کهکشانی بی‌قرارش

منظومه راه انداخت، آخر بر مدارش

می‌ریخت قطره‌قطره اشک برف، در باغ

 

تقدیم به سیداحمد خمینی(ره)/لحظه‌های یخ‌زده‌

در لحظه‌های یخ‌زده‌ی بی‌قراری‌ات

گل کرد در نسیم، نگاه بهاری‌ات

هرچند سنگ کینه به سمتش نشانه رفت

لبخند داشت، آینه‌ی بی‌غباری‌ات

«احمد» شدی به نام و نسب، بلکه کوه‌ها

پژواک سر دهند به شب‌زنده‌داری‌ات

ای ماه سرخ‌رو که در اندوه ابرها

خورشید زل زده‌ست به لبخند جاری‌ات

می‌شد به نور خیره شد، از دید تازه‌ای

در صحن روشن دل آیینه‌کاری‌ات

ای سرو سربلند که تا عرش رفته است

افسانه‌های سرزده از پایداری‌ات

ای یادگار نو، که شد نور تازه‌ای

در چشم‌های اهل یقین، یادگاری‌ات

سرمست جام معرفت و عشق بودی و

یک لحظه نیز سست نشد دست یاری‌ات

گوشه‌نشین شدی و به تسبیح اشک‌ها

آخر شکست تلخی بغض اناری‌ات

سوی پدر به گرمی لبخند پر زدی

در لحظه‌های یخ‌زده‌ی بی‌قراری‌ات

 

اندکی صبر نمایید...