سبوی دوست
عمری گذشت و، راه نبردم به کوی دوست
مجلس تمام گشت و، ندیدم روی دوست1
گلشن معطّر است سراپا ز بوی یار
گشتیم هر کجا، نشنیدیم بوی دوست
هر جا که میروی، ز رخ یار روشن است
خُفاش وار، راه نبردیم سوی دوست
میخوارگانِ دلشده ساغر گرفتهاند
ما را نمی نصیب نشد از سبوی دوست
گوش من و تو، وصف رخ یار نشنود2
ورنه جهان ندارد جز گفتگوی دوست
با عاقلان بگو که: رخ یار ظاهر است
کاوش بس است این همه، در جستجوی دوست
ساقی ز دست یار به ما باده میدهد
بر گیر می تو نیز ز دستِ نکوی دوست
بهمن1365
1- سعدی با همین وزن و قافیه و ردیف:شادی به روزگار گدایان کوی دوست بر خاک ره نشسته، به امّید روی دوست.و نیز با قافیهای متفاوت:تا دستها، کمر نکنی در میان دوستبوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست.حافظ نیز با قافیهای دیگر:آن پیک نامور که رسید از دیار دوستآورد حرزجان، ز خط مشکبار دوست.
2-در دستنوشتهای دیگر: «گوش من و تو، وصف رخ یار نشنوند