رود در حافظه ی چشم تو جریان دارد
ماه را شط نگاه تو به دامان دارد
دل بیمار مرا آه تبسم کافی ست
که به هر آیه ی لبخند تو ایمان دارد
اینکه آن گوشه نشسته ست دل تنگ من است
که به اندازه ی یک فصل بیابان دارد
و شنیده ست حوالی دو چشمت آری
آسمانی ست که صد مزرعه باران دارد
خوش به حال سر سر گشته بی سامانه
که به یک گوشه ایوان تو سامان دارد
«آن پریشانی شبهای دراز و غم دل»
همه در سایه ی گیسوی تو پایان دارد
نه فقط کشته ی طوفان دو چشم تو منم
که نگاه تو از این دست فراوان دارد
بید از عطر نفسهات پریشان گیسوست
رود در حافظه ی چشم تو جریان دارد